روزی

خراب عشق بودندهمه روزی

امااینک کمیاب است وسراب

همه به بازی گرفته شده اند و

بیچاره دلها یا سیخ اندیا کباب

راضی اندازبازی گرفتن دلها

نمی جوئی حتی ذره ای عذاب

می آید روزی که آنهاودلشان نیز

عمری دارندهمانند حباب

آه دل اگرگیرد می سوزد همه را

می شود درآخرویران هرکه دلی راکردخراب

به ویرانگران دِل این جمله بودخطاب


دلم می خشکد اخر

دلم به عشق اوامابه دورازاومی خشکداخر

رنگ خاکستربه خودمی گیردومی میرداخر

شقایق ای گل ناز.من عاشقش بودم

زمانی که داشت برایش حرمتی بین گل ها.گل ساغر

اماچراازمن برید برای همیشه اخر

باورش سخت است برای من عاشق اخر

ازمن به ناگاه چراخسته شدیارم اخر

من به عهدی که بااوبستم وفاکردم اخر

درجواب چرابی وفایی دیدم اخر

روزگارم سخت میگذردبااین مصیبت و

لحظه ای خوش نیست بی اوبرایم اخر

یارمن مرامی خواست.میدانم اخر


خدایی تو

شعری که خوانم نوشته ام فقط برای تو

می سوزم وجان می دهم ذره ذره به پای تو

ببوس یابکش مراهم اینک راضی ام به رضای تو

می پیچد در گوشم هر لحظه نازنین صدای تو
هردم لبریزم ازخیال وهوای تو

توفقط مال من می مانی وکسی

ندارد مثل تو وای تو

دنیای من درون چشمانت بودوهست

می دانم که کسی نفهمیدهرگزمعنای ان چشمهای تو

من بنده ام واکنون برای من خدایی تو

 


تنهایی می کشد

دراخرتنهائی می کشد مرا

من به پای که سوختم وچرا

بهارم رابردوخزان جایگزینش کرد

دل بیچاره ام رابه جای خودش تنهائی امینش کرد

دل سپیدم را اکنون باسیاهئ همنشینش کرد

به دنبال همدم بودولی تنهائی کمینش کرد

ارزوهایم راهمه خزان کرد

خانه عشقمان را دراخرویران کرد

اوشبهی بیش نبود مرابراین ایمان کرد

دلش پربودازسیاهی سیاهی را نیزاسمان کرد


پوچم

من نمی دانم خوشی چیست

از شادی نیز خبر ندارم

من همیشه پر غصه بودم

از دنیای غمها قصد سفر ندارم

در را بررویخود میبندم

با غمها اماواگر ندارم

یارمن دردیاردیگراست

ازحالش چندصباحی خبر ندارم

سیل اشکهایم ازجاری شدن خشکند

دیگرچشمی برای دیدن سایه اوبردرندارم

 من امشب می میرم تک وتنهابی او

حتی سحر منتظرم نیست تافردامن سحرندارم


بی صدا

زدی شکستی شیشه دلو بی صدا

رفتی پی یه دل دیگه می دونم

پرهوس بودی بی وفا

شده بود برات یه عادت

عشق رونمی شناختی به خدا

ادعای خوبیت می شد همه جا

هرسابقه ای داشتی الا ازخوبی جدا

حالا اون همه عشق به قول خودت

پر کشید ورفت کجا؟

دیگه منتظرم نباش برنمی گردم دیگه

اگه خواستی فقط یه روزبیا واسه وداع

ولی بدون دلم به مردنت همیشه می مونه رضا...


امروز

امروز که از دلت برایم گفتی

گفتی که غم زیاد بود اما غم توبزرگترین بود

گفتم نا امیدا بنشین که برای همیشه خفتی

از دلت که برایم گفتی پروانه شدم و به دور تو گشتم

در دل به تو گفتم نازنین چرا گفتی

پر کشیدم با امیدت به اسمان

اوج گرفتمت تا خدای عاشقان

از دلت که برایم گفتی

اتش زدی به دلم که گفتی

جز تو نمی خواهم هرگز جفتی


تنها ماندم

صبح شد و من در شب تاریک ماندم

                                                تا خود صبح تنها برایت خواندم

خاطراتمان را تا صبح راندم

                                                چگونه مرا در آن تاریکی رهایم کردی