سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفرت تلخ است

جادهها هم اینک منتظرتواند زیبای من

منتظرند که بگذری از میان قلبشان

اخر انهانیزعاشق تواند رو یای من

از کنارم می روی اما میدانی که

می مانی تا عاقبت دنیای من

خدانگهدار تو باشد نازنینم

هر چند که تو یی فقط خدای من

نای گفتن ندارم اینک که می روی

ای تنها ترین صدای من

می بوسم از دور روی تو را

اگر لا یق بدانی این لبهای من

قلبم سنگین شده و نفسم را گرفته

اخر با رفتنت باز شروع می شود غمهای من

 


عشق بگو

ای عشق گوش کن به من

اخرتوچیستی که وقتی رخنه کردی

آرام نمی گیری

پری ازدغدغه ودلواپسی

شب رامی گیری.روزرامیگیری

بازآرام نمی گیری

دل خرابت می شود

بازآرام نمی گیری

تاهستی اینگونه هستی

امااگربالاگرفتی

سربه بیابان می گیری

عشق بگو؟چراآرام نمی گیری


کاش

کاش عشق را در من نمی کشتند

کاش چشم من درپی دلداراشک نمی ریخت

کاش دستهای من چیزی از دیدار نمی نوشت

کاش دل من از یار هیچ نمی خواست

کاش می رفتم و کسی از من برگشت نمی خواست

کاش زندگی می کردم و کسی ازمن سرگذشت نمی خواست

کاش صحرایی بودم و کسی ازمن دشت نمی خواست

کاش قرن قرن بی صدایی نبود

کاش قرن عشق را گدایی نبود

 


من به احساسم میبالم

من به احساسم می بالم

چرا که جز پاکی چیزی نیست

می مانم منتظرمن

از انتظار باکی نیست

تو مرا به این حال میگذاری می دانم

چون مرد میدان یا سینه چاکی نیست

می گویند که در ره عشق می میریم

اما به راستی که اثری از هلاکی نیست

قرن قرن سیم وزرو اهن است

همه دلها سنگ اند و

         انجا دلی خاکی نیست

من به انتظارعادت دارم

نترس دل من ازتوشاکی نیست 


نفرت من

بر چشمانم پرده ای ازنفرت می کشم

تادیگرنگاهم راپی خودت نبینی

از توهیچ نمی خواهم تا دنیاست

تاتوبرایم سیبی ازباغ همسایه نچینی

توخدای من بودی وای کاش نبودی

نماندبرای من بارفتنت مذهبی ودینی

برای من دلی نمانده که عاشقی راباورکنم

دل من بانگاه توپرکشیدودگربازنگشت

برای من دستی نمانده که بی قایقی راباورکنم

دستان من برای محبت به تو فداشدندودستی ندیدم

برای من چشمی نمانده که حقایقی راباورکنم

دیدچشمان من به دنبالت به هنگام سفر

کاسه خون شد و بارید

 


یار من رفت

یارمن اخرسفرکردورفت

جزخودش دلش ازمن دورکردورفت

تاکنارم بودازوفاوصداقت می گفت

یارمن خودیک دروغ بودورفت

باچشمانش به من روشنایی می داد

یارمن خودشمع بی فروغ بودورفت

می گفت بارفتن به سفر بازکنارش هستم

یارمن پس چرامراتنها گذاشت ورفت

عشق.صداقت.نجابت.محبت همه دروغ اند

یارمن اینها رایکجاداشت ورفت

دل کندن تاروزاخربرای هردوی ماسخت بود

اما یارمن از من دل کندورفت


می میری

می میری باتنگ نفسی دربی کسی

چون مرا دربی کسی رهایم کردی

روزی بودکه سراپا غروربودم

توآمدی وبلند صدایم کردی

بیدارگشتم ازدغدغه های پوچ غرور

ازهمه کس وچیزجدایم کردی

به من گفتی توخودِعشقی که مراپیدایم کردی

کوربودم که به خیال عشق توبودم

تومراباغرورپنهانت فدایم کردی


عشق مرد

من روزگاررابادیروزش سپری نخواهم کرد

عشق به معنای واقعی درمن مرد

من برعشق دیروزگذری نخواهم کرد

نفرین برسفرکه هرچه کرداوکرد

من هرگزبادل عاشق سفری نخواهم کرد

چشمان یارمن هرچندباباوری سخت دروغ بود

من تاجانی به تن دارم به چشمی نظری نخواهم کرد

من باعشق یارازبهردل برای خودکسی بودم

اینک بانبودش برخود نیزرهبری نخواهم کرد

گراوراببینم روزی باوجود نیازم به اودرمقابل پرسش دل

اظهار باخبری نخواهم کرد

زمانی با نگاهش تاکاخ ارزوها پرمی گرفتم

امادگرهیچ وقت هوس بال وپری نخواهم کرد


ماتم

اشکهایم بازسرازیرمی شود

پاهایم هردوازغم زمین گیر میشود

گیرکرده ام درزندان غم وماتم

دلم دراین زندان اسیر می شود

خستگی برروح وتنم چیره شده

دلم ازدروننیزتیره میشود

دورازهمهمه وغوغاتک وتنها

ازخنده وشادی سیرمیشود

همه ازمن ودلم خسته اند

دلم برای انحدام شادی هایم تیر می شود

ای کاش می مردم واین روزهانبود

دردلم بین شادیهامرگ ومیر میشود


عبوری سخت

در جاده ای تنها پیاده می رفتم و

تو امدی اما عبوری سخت داشتی

بر سرنوشت مه گرفته ام سایه افکندی

و مروری سخت داشتی

تو کجا نهان بودی مه برمن و

انتظارم ظهوری سخت داشتی

بگو چه کنم تا دوباره تو

بران جاده مه گرفته عبور کنی

بگو چه کنم تا دوباره تو

سرنوشتم را مرور کنی

چشم به کدام جاده بدوزم تا

بار دگربرای من منتظر ظهور کنی