سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وچم

من نمی دانم خوشی چیست

از شادی نیز خبر ندارم

من همیشه پر غصه بودم

از دنیای غمها قصد سفر ندارم

در را بررویخود میبندم

با غمها اماواگر ندارم

یارمن دردیاردیگراست

ازحالش چندصباحی خبر ندارم

سیل اشکهایم ازجاری شدن خشکند

دیگرچشمی برای دیدن سایه اوبردرندارم

 من امشب می میرم تک وتنهابی او

حتی سحر منتظرم نیست تافردامن سحرندارم