سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفرت من

بر چشمانم پرده ای ازنفرت می کشم

تادیگرنگاهم راپی خودت نبینی

از توهیچ نمی خواهم تا دنیاست

تاتوبرایم سیبی ازباغ همسایه نچینی

توخدای من بودی وای کاش نبودی

نماندبرای من بارفتنت مذهبی ودینی

برای من دلی نمانده که عاشقی راباورکنم

دل من بانگاه توپرکشیدودگربازنگشت

برای من دستی نمانده که بی قایقی راباورکنم

دستان من برای محبت به تو فداشدندودستی ندیدم

برای من چشمی نمانده که حقایقی راباورکنم

دیدچشمان من به دنبالت به هنگام سفر

کاسه خون شد و بارید

 


عشق مرد

من روزگاررابادیروزش سپری نخواهم کرد

عشق به معنای واقعی درمن مرد

من برعشق دیروزگذری نخواهم کرد

نفرین برسفرکه هرچه کرداوکرد

من هرگزبادل عاشق سفری نخواهم کرد

چشمان یارمن هرچندباباوری سخت دروغ بود

من تاجانی به تن دارم به چشمی نظری نخواهم کرد

من باعشق یارازبهردل برای خودکسی بودم

اینک بانبودش برخود نیزرهبری نخواهم کرد

گراوراببینم روزی باوجود نیازم به اودرمقابل پرسش دل

اظهار باخبری نخواهم کرد

زمانی با نگاهش تاکاخ ارزوها پرمی گرفتم

امادگرهیچ وقت هوس بال وپری نخواهم کرد


وچم

من نمی دانم خوشی چیست

از شادی نیز خبر ندارم

من همیشه پر غصه بودم

از دنیای غمها قصد سفر ندارم

در را بررویخود میبندم

با غمها اماواگر ندارم

یارمن دردیاردیگراست

ازحالش چندصباحی خبر ندارم

سیل اشکهایم ازجاری شدن خشکند

دیگرچشمی برای دیدن سایه اوبردرندارم

 من امشب می میرم تک وتنهابی او

حتی سحر منتظرم نیست تافردامن سحرندارم