یار من رفت

یارمن اخرسفرکردورفت

جزخودش دلش ازمن دورکردورفت

تاکنارم بودازوفاوصداقت می گفت

یارمن خودیک دروغ بودورفت

باچشمانش به من روشنایی می داد

یارمن خودشمع بی فروغ بودورفت

می گفت بارفتن به سفر بازکنارش هستم

یارمن پس چرامراتنها گذاشت ورفت

عشق.صداقت.نجابت.محبت همه دروغ اند

یارمن اینها رایکجاداشت ورفت

دل کندن تاروزاخربرای هردوی ماسخت بود

اما یارمن از من دل کندورفت